در پایین یک ساختمان نیمه کاره ، کارگری مشغول کار بود
مهندسی در بالای ساختمان مطلبی به ذهنش رسید
مهندس، مبلغی از بالای ساختمان (مثلاً یه اسکناس ده هزار تومانی) رها کرد و کارگر مادامی که مشغول کار بود ، پول را برداشت و به کار خود ادامه داد و بار دیگر مهندس مبلغ بیشتری را رها کرد و باز هم کارگر بدون توجه به اینکه مبلغ چگونه و از کجا به دست او می رسد ، مبلغ را در جیب مبارک گذاشت و مشغول کار شد
این بار مهندس تکه سنگی را پرتاب کرد و به سر کارگر اصابت کرد
در این حال کارگر سر خود را بلند کرد و شروع کرد به اعتراض و سرزنش مهندس ساختمان...
رفقا ، حکایت ما با خدای مهربان در زندگی این گونه است...
زمانی که از راه های مختلف از نعمات الهی برخورداریم ، بدون توجه به الطاف او به مسیر زندگی ادامه می دهیم و خدای ناکرده اگر در زندگی از هر ناحیه ای ناراحتی به ما برسد، شروع به اعتراض و ایراد گرفتن می کنیم...
خدای خوب من!
ممنون تمام نعماتی هستیم که متوجه ماست، خواه می شناسیم یا نمی شناسیم، درخواست کرده ایم یا بدون درخواست به ما ارزانی داشته ای...